سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، بخشندگان را دوست می دارد؛ پس دوستشان بدارید و بخیلان را دشمن می دارد؛ پس دشمنشان بدارید [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----67363---
بازدید امروز: ----3-----
جستجو:
کلاس فیلمنامه نویسی - چهاردیواری
  • درباره من
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک دوستان خاص
    دست یاری
    تصویر
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من

  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • کلاس فیلمنامه نویسی
    نویسنده: سونیا-سوندوسی سه شنبه 85/5/24 ساعت 2:1 عصر

    نمیدونم چطور شروع کنم ..........

    اینهمه صبوری کردم برای اینکه از اعتکاف بنویسم .

    راستش متنی که با این نام قصد نوشتنش رو داشتم هنوز ایده آلم نشده بود . هنوز توی ذهنم هلاجییییی نکرده بودمش . آنچنانکه باید و شاید .

    ولی امروز .......

    امروز پام باز شد به کلاس فیلمنامه نویسی . چندوقتی بود که تبلیغ کلاسهاش رو میدیدم . توی پانل اصلی باشگاه . ولی یکی دوبار سراغش رو گرفته بودم و نشده بود .....

    ولی امروز .....

    امروز . با کمی تاخیر رسیدم . همون اول فهمیدم که همه دوستان از نژاد فیلنامه خون و فیلم ببین هستن . که من ذاتا با این وادی ها غریبه ی غریبه بودم . خب آخه هیچ وقت حوصله نشستن و دیدن همه ی فیلم رو ندارم .هرچند که بنظرم جذاب باشه . که البته امروز فهمیدم نکته در این بوده و هست که این دوستان مشتاق از دید دیگری به تماشا مینشینن . برای اونها نشستن پای فیلم مثل نشستن در کلاس کنترل دیجیتال  برای منه . 

    با خودم گفتم خب سونیا جان تو اومدی اصل ماجرا رو که نوشتنه یاد بگیری ....

    خلاصه اینکه استاد تدریسشون رو فرمودن و یکی از دوستان هم بخشی از کتاب مقدس . ( کتاب سفر پیدایش )بخشی از تورات رو خلاصه برامون نقل فرمودن و قرار شد ما زیر ساختهایی از کتاب رو نام ببریم .........لابلای بحث روی زیرساختها . گاهی استاد نسبت به نظرهایی که میدادم به شدت جبهه میگرفت . تازه بیا و درستش کن ... باید با لحنی آرام و با ترفندی اثبات میکردم که استاد گرامی به جان شما من قصدم تندی به شما نبود .....خب این هم نظر من بود دیگه !!!

    از این هم بگذریم .

    بعد از آنتراکت .

    داستان مزاحم از مجموعه ی هزارتوی بورخس خوانده شد تا روش بحث کنیم .

    نمیدونم چقدر این داستان رو خوندین . باهاش آشنایین ...

    ولی من که آدم کور و کچلی در این شهر بودم .یه جورایی به گروه خونیم نمیخورد . تا نشسته بودم و به اصل نوشته گوش میدادم هزار و یک تحلیل از ذهنم عبور میفرمود . و به خودم بارها و بارها گفتم بچه واقعا ارزش اینجوری آموختن رو داره؟ هنوز نمیدونم ادامه بدم یا نه ....

    آره این بود کلاس فیلمنامه نویسی .


    نظرات دیگران ( )